برديابرديا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

بردیا عمرم نفسم عشقم

هفته هفدهم بارداری

عشق ماماني، نفسم ، صبح پنجشنبه 13/11/91 براي بار دوم رفتيم مركز سونوگرافي. اينبار صورت قشنگتو تو صفحه  منيتور  بزرگتر و واضح تر ديدم ، دكتر شاكري بازم با دقت همه قسمتهاي بدن خوشگل و نازتو بهم نشون ميداد. منم هي تو دلم قربون صدقت ميرفتم. جواب سونوگرافي و سي دي رو گرفتيم و رفتيم آزمايشگاه نيلو.
25 مرداد 1393

هفته دوازدهم بارداری

عزيزدلم جونم برات بگه هفته دوازدهمي بود كه تو باهم بودي. صبح پنجشنبه 7/10/91 با بابايي رفتيم بيمارستان پاستورنو پيش دكتر شاكري، بعداز يكي دو ساعت نوبت سونوگرافيم شد دكتر تا تورو تو صفحه منيتور ديد بهم گفت كه خدا يه گل پسر بهت داده (بابات هيشه ميگفت من حسم اينه كه بچمون پسره ) خيلي هيجان زده شده بودم دكتر شاكري اجزاي بدنتو بهم نشون داد و گفت كه خداروشكر پسرتون سلم سالمه. جواب سونوگرافي رو به همراه سي دي بهم دادن منم تا از مطب اومدم بيرون از ذوقم به همه اس ام اس دادم كه گل ماماني پسره همه بهم جواب دادنو تبريك ميگفتن و ابراز احساسات ميكردن. بعدش رفتيم روبروي بيمارستان براي انجام آزمايش خون. ...
25 مرداد 1393

قبل از بارداری و خبر باردار شدن

برديا جون من و بابا حدود 9 سال از ازدواجمون گذشته بود كه تصميم گرفتيم يه بچه ناز و قشنگ كه تو باشي بياي به  زندگموي و رنگ و بوي تازه اي به حالو هواي زندگيمون بدي. سه شنبه 9/8/91 از سر كار كه برميگشتم از داروخانه baby chek خريدم  با هيجان زيادي تست گرفتم و جواب مثبت بود خيلي خيلي خوشحال شدم با بابات تماس گرفتم و بهش خبر ني ني دار شدنمو دادم . دومين كسي كه بهش اين خبر خوبو دادم همكارم خانم وهاب بود بهش زنگ زدمو خبر دادم يادم كه اونم خيلي خوشحال شد و فرداش كه رفتم سركا اومد بغلم كردو منو بوسيد و دوباره بهم تبريك گفت.  چهارشنبه 10/8/91 صبح رفتم آزمايشگاه بيمارستان بهمن و آزمايش خون براي تست بارداري دادم و بعدازظهر با خا...
25 مرداد 1393