برديابرديا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

بردیا عمرم نفسم عشقم

بستری شدن در بیمارستان میلاد

بردياجون، عشق مامان، اگه يادت باشه روزي كه به دنيا اومدي، دكتر اطفال بهمون گفت كه بيضه هات پايين نيومده. شش ماهه بودي كه رفتيم پيش دكتر سعيدا. دكتر گفت كه بايد عمل بشي، بهمون گفت بهترين وقت عمل تو هشت ماهگيه.براي دهم اسفند ماه بهمون وقت داد. شنبه 10/12/92 من و تو و بابايي رفتيم بيمارستان ميلاد. اون روز بستري شدي تا روز بعد عمل بشي. حدود ساعت 10 شب منو صدا زدن و گفتن تو رو ببرم تا بهت آنژوكت بزنن. خانم پرستار تو رو گرفتو به من گفت از اتاق برم بيرون. دل تو دلم نبود. صداي گريتو كه شنيدم منم زدم زير گريه. همش برات دعا ميكردم  و آية الكرسي، چهار قل، وان يكاد ميخوندم كه خيلي درد نكشي و خدا كمكت كنه. كارشون كه تموم شد منو صدا ز...
12 شهريور 1393

اولین آش دندونی

برديا جون تقريباً از پنج ماهگي لثه هات دندون پر ميكرد و تو هم همش انگشت شستتو  با لثه هات فشار ميدادي. همون  روزيكه از شنوايي سنجي رفتيم خونه مامان بتول دختر عمه هام بهم گفتن برات آش دندوني درست كنم تا راحت و سبك دندون دربياري. اونا تو رسم خودشون مواد لازم كه حتماً بايد هفت قلم باشه از فاميل و دوست و آشنا ميگرن. به من گفتن تو هم همين كارو بكن. از مامان بتول گندم، از خاله فاطي جو ، از خاله زهرا لوبيا، از خاله مرضيه ماش، از خاله سميه نخود، از خاله سونيا برنج و از خاله ليلا(دختر عمه ام) عدس گرفتم. مامان بتول زحمت كشيدو آش دندوني تو رو پخت. يه مقدار آوردم  به همسايمون شيما خانم دادم. اونم برات يه دست لباس خوشگل هديه آورد...
12 شهريور 1393

واکسن شش ماهگی

صبح چهارشنبه 11/10/92 همرا بابايي رفتيم مركز بهداشتي درماني تا واكسن شش ماهگيتو بزنن. خانمو قطره فلج اطفال بهت داد،بعدش واكسنتو زد. يه كوچولو گريه كردي. وزنت:800/8 كيلوگرم، قدت: 70 سانتي متر و دور سرت: 43 سانتي متر بود. تو خونه مرتب بهت قطره استامينوفن داديم تا تبت بالا نره. روز جمعه تقريباً حالت خوب بودو سرحال بودي. ...
12 شهريور 1393

مراجعه به بخش شنوایی سنجی بیمارستان لقمان حکیم (دومین بار)

پسر م، دوشنبه 9/10/92 ساعت 8 صبح مجدداً همراه بابايي رفتيم بيمارستان لقمان حكيم. قطره خواب آور كه خيلي تلخ و بدمزه بود بهت دادن توهم همشو ريختي بيرون. مجدداً قطره بهت دادن. اگه اشتباه نكنم سه بار بهت قطره دادن. كم كم  داشت خوابت ميگرفت. برات لالايي  خوندم تا آروم بشي و كارشناس شنوايي سنجي بتونه كارشو انجام بده. جوابش كه آماده شد گفتن گوش راستش خوبه ولي گوش چپش نسبت به سه ماه قبل تغييري نكرده. بهتره كه اسكن گوش انجام بده. ديگه تقريباً خوابت عميق شده بود. اسكن گوش انجام دادن همه چيز خيلي خوب بود و هيچ مشكلي تو گوشات ديده نشد. پزشك متخصص گفت: اگه تا چند ماه ديگه حس كرديد كه خوب نميشنوه و گوشش سنگينه مجدد بايد تست بشه ولي به احتما...
11 شهريور 1393

روز تولد هومهر كوچولو، پسر ناز خاله

 بالاخره بعد از نه ماه انتظار  پسر خوشگل خاله سميه  روز جمعه 10/8/92 ساعت 9:25 صبح تو بيمارستان قمر بني هاشم  به دنيا اومد. صبح زود ساعت 5 خاله سميه همراه خاله مرضيه و عمو ياسر رفتن بيمارستان. من و تو و مامان بتول مونديم پيش هلنا تا تنها نباشه. ساعت 10 صبح خاله مرضيه زنگ زد و خبر تولد هومهر  گلو بهمون داد. بعداز ظهر رفتيم بيمارستان ديدنشون. البته تو موندي خونه خاله پيش بابايي. وزن هومهر موقع تولد:400/3، قدش: 50سانتي متر و دور سرش:36 سانتي متر بود. ...
10 شهريور 1393

سفر به اصفهان

پسر نازم، چهارشنبه 24/7/92  (عيد قربان) ساعت 5 صبح به همراه دايي مهدي، خاله مرضيه، خاله سونيا، عمو علي، عمو مرتضي و آراد به سمت اصفهان حركت كرديم. تو اصفهان خواهر عمو مرتضي با شوهر و دخترشو ديديم. اوناهم اومده بودن براي گردش و تفريح. چهارشنبه بعد از ظهر رفتيم ميدان امام ، عمارت عالي قاپو و مسجد شيخ لطف ا... و گشتي هم تو شهر زديم. پنج شنبه صبح رفتيم باغ پرندگان ، بعداز ظهر رفتيم منار جنبون، چهلستون، باغ هشت بهشت. جمعه صبح رفتيم سي و سه پل، پل خواجو و زاينده رود (البته هيچ اثري از زاينده رود نبود). ساعت 2 بعداز ظهر حركت كرديم به سمت تهران. ناهارو كاشان خورديم. حدود ساعت 9 شب رسيديم تهران. ...
10 شهريور 1393